- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
غزل مناجاتی با خداوند کریم
بیـچـاره و فـقـیرم، یارب الهی العفـو از دست خود اسیرم، یارب الهی العفو کم معصیت نکردم! کافیست خبط و خسران ابلـیـس کرده پیـرم، یا رب الهی العفو
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
امشب گـنـاهِ دل را با آبِ توبه شـسـتم من با خدای خوبم عهدی دوباره بـستم گـفـتم که بارالـها! من عـبدِ رو سـیاهم چون پـردۀ حـیا را با هر گـنه گـسستم از لطفِ بیکرانت یک فرصتی دگر ده شاید که فائق آیم از هر چه فعـلِ پستم خود شاهد و گـواهم در ورطـۀ گـناهم بر خوانِ رحمتِ تو دور از ادب نشستم در شکرِ نعـمـتِ تو من فـاقـدِ سـپـاسـم در کفر و ناسپاسی آخر بگو که هستم آگه ز هر خـطـایم امّـا سـر از نـدامت در دفـتـرِ تـمـرّد تـقـصـیـرِ در الـسـتـم اغماض از خطا کن این رو سیه ببخشا آن روز اگر تو دادی پروندهام به دستم یـا رب تـفـضّلی کن بر بـنـدۀ حـقـیرت در کوی حقپرستان از جان تو را پرستم ای منتهای رحمت بر من عـنایتی کن گرچه سر از جهالت عهدِ تو را شکستم یا رب ز درگهِ خود این روسیه مرانی من هر که هرچه هستم آن بنده تو هستم!
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
گـفـتـند خالق تو، دارد بـنـای عـفـوت با سر دویدهام چون دارم هوای عفوت از روسیاهِ بدکار یک بار، دل نکندی جرم مرا نوشتی، یک عمر پای عفوت حسّ غـریـبهها را اصلاً ندارم اصلاً! تو عاشق گـنهکار، من آشـنای عفوت خواب از سرم پریده، از بسکه گریه کردم دنبال خود کشیده، من را صدای عفوت سـربار بـودم اما من را بغـل گـرفـتی بار عـذابم افـتاد، بر شانههای عفـوت خون مرا بریـز و تـرس مرا مریزان چون بیشتر میارزد، خوف و رجای عفوت بیآبـرویـیام را اهـل کـسـا خـریـدنـد آخر مرا کـشیدند، زیر عبای عـفـوت یارب گدای ارباب، دارد هوای ارباب با تذکره بگو که این هم بجای عفوت
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
بُـردم تو را ز یـاد و به یـاد منی هنوز شبها مـرا به اسم، صدا میزنی هـنوز از دامـن گـنــاه در افــتــادهام بـه چــاه اما چو مـاه در شب من روشـنی هنوز زین جسم ناتوان، چه به جز عجز دیدهای؟ ای روح بیکران! ز چه رو در تنی هنوز؟ بر چون منی که یوسف خود را فروختم رو میکنی به نـفـحـۀ پیـراهـنی هـنوز داری اگـرچه لـشـکـری از پـاکـدامنان مـشـتـاق دیـدن مـن تـردامـنـی هـنــوز گردنکشی مرا ز تو هـرچند دور کرد نزدیکتـر به من ز رگ گـردنی هنوز از من بـعـیـد نـیـسـت بـنـالـم، که آه را بـیـرون مـیآوری ز دل آهـنـی هـنـوز بر کـشـتـزار عـمر خود آتش زدم ولی در جستجوی دانه در این خرمنی هنوز تکـرار شـد خـطـای من اما خـدای من در کار عیب پوشی و بخـشیدنی هنوز
: امتیاز
|
مناجات با خداوند کریم و روضه سیدالشهدا علیه السلام
برای دردهایم روز و شب فکر دوا کردم برای جرعهای از جام فیض تو دعا کردم تو گفتی رَتِّلِ اَلْقُرْآنَ تَرْتِیلاً، به روی چشم رسیدم تا به اُدْعُونِی تورا از جان صدا کردم مرا قُـلْ یٰا عِـبٰـادِی، اَلَّـذِینَ أَسْـرَفُوا امید چرا که از ولادت تا کنون خبط و خطا کردم تو با لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّٰهِت مرا خواندی من این دل را به مهر و رحمت تو آشنا کردم فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ سخن از عهد بستن شد و با خود گفتم آیا بر عقود خود وفا کردم؟ تو پرسیـدی أَلَمْ أَعْـهَدْ إِلَیْکُـمْ یٰا بَنِی آدَمَ؟ نه واللهِ؛ رَهَم را از صراط تو جدا کردم أَ لَمْ یَعْـلَـمْ بِـأَنَّ اَللّٰهَ را خـواندم نفـهـمـیدم کجا محض رضای تو کمی شرم و حیا کردم؟ من نادان به فکر خود نمایی و ریـا بودم تمام کـارهایم را من از روی ریـا کردم خوش آنان که رَضِیَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهاند بدا بر حال همچون من که بر خود بد روا کردم تو گفتی این جهان لهو و لعب، باشد متاعش کم ولی دل را به دنیا و متاعش مبتلا کردم إِذِ اَلْأَغْلاٰلُ فِی أَعْنٰاقِهِمْ میترسم از آن روز مرا رحمی نما یارب اگر چه ظلم ها کردم به إِنَّ اَللّٰهَ تَوّٰابٌ رَحِـیمات میدهم سوگند ببخش آن جمله اعمالم که تنها در خفا کردم خودت گفتی برای قُربِ من با واسطه آئید دلم را خوش به اولاد کریم مرتضی کردم برای این که گردد شاملِ حالِ دلم لطفت نشستم دست بر سینه و رو بر کربلا کردم برای آنکه گردد ضامنم شاهِ غریبِ طوس دو خط روضه، دو قطره اشک هم نذرِ رضا کردم سخن از روضه شد یاد لب خشک علی اصغر در آن وقت و در آن ساعت میان گرگها کردم میان کوفیان یا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُونی گفت فدای غربتش باشد اگر بُغض و بُکا کردم
: امتیاز
|
مناجات با خداوند کریم و روضه سیدالشهدا علیهالسلام
هـرکار میکـنـم که نـلغـزم نـمیشود پیش تو سر شکـسـته نبـاشم نمیشود هر قدر هم هوای مرا داشت لطف تو امـا دوبــاره بــنـدهات آدم نـمـیشـود
: امتیاز
|
مناجات با خداوند کریم و روضه سیدالشهدا علیهالسلام
من را ببـین یارب اگر غـرق گـناهم “یا حِرْزَ مَنْ لَا حِرْزَ لَه”من بیپناهم عُشاق پُر بود از عبادت کولههاشان من که ندارم جز تو چیزی کن نگاهم سـر به هـوا بـودم نـدیـدم راه از چاه در عرش جـایم بود حالا قعـر چاهم گـفـتـنـد دارد شـاه عــبـد رو سـیـاه و من هم شـنـیدم آمدم چون روسـیـاهم عمرم همه در سرکشی سر شد خدایا باید دوبـاره فـرصـتی از تو بخواهم من سرشکسته هستم از سنگ معاصی چـیزی نمـانـده در بسـاطـم غـیر آهم با دست خالی روبه درگاه تو هربار العـفـو گـفـتم خـواستم یک کـربلا هم آمـد صـدا انـگـار از حـلـقـی بـریـده خـواهـر کـجـایی من میان قـتـلگـاهم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
از من نـدیـده است کـسی بیپـنـاهتـر روزم شده است از شب تیره سیاهتر دست مرا بگیر که از خود فراریام راضی نـشو بـبـیـنیام ازاین تـبـاهتر زانـو زدم مـقـابل تو چـون اسـیـرها این بار از هـمـیشه ولی بـیسـلاحتر مَولایَ اَنتَ تَعـلَـمُ ضَـعـفِی عَنِ الـبَلا آری به جزتو کیست به ضعفم گواهتر هرگز ندیدم از تو کسی را کـریم تر هرگز نـدیـدم از کـرمت دلـبـخواهتـر با اشک آمدم که شنـیدم پسـند توست چـشمی که میشود به ازای گـناه تر یا ربِّ انـتَ اَکـرَمُ مِنْ اَنْ تُـضیـعُـنی حـالا که از هـمـیـشه شدم بیپـنـاهتر
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
در بساطم باز چیزی نیست، آهم را نگاه قطـرههای شرم، در ابرِ نگـاهم را نگاه این زمستان هم گذشت؛ از برفِ پیری بگذریم! روسپیدان را ببین؛ روی سیاهم را نگاه بـر تن دیـوار زنـدانـم به جـای پـنـجـره میلـههای چوبخطّ سال و ماهم را نگاه خـاک بر سر ریخـتـم پای دل ویـرانهام سقفِ خاکآلـودهام را؛ سرپناهم را نگاه با خودم در جنگ بودم قلعههایم فتح شد چشم، زهرآلود؛ دل، زخمی؛ سپاهم را نگاه کور کردم چشمههایی را که غرق نور بود خشکـسالِ چـشـمهای بیگـنـاهم را نگاه در بساطم نیست جرمی لایق غفّاریات کوهِ غفران را ببین؛ مثقال کاهم را نگاه چشمپوشا !؛ نامۀ اعـمالِ زشتم را نبـین »یا حسینم» را؛ گریزِ قـتلگاهم را نگاه
: امتیاز
|
مناجات با خداوند کریم و روضه سیدالشهدا علیهالسلام
از همه خسته شدم، خستگیام را در کن مضطرم، لطف کن و فکر مَنِ مضطر کن بیپـنـاهم به جز این خـانه پـناهـم ندهند من پنـاهـنـده شـدم بر تو مرا در بر کن گر چه رویـم سـیـه و دامـنـم آلـوده شده از خـطـایم بـگـذر حال مـرا بـهـتـر کن حال اشکی بده من را که دلم بِشْکَستهست بعد ازآن رحم بر این حال و به چشم تر کن یا رئوف، از سر رأفت مددی کن بر من یا کـریم، از کرمت شاملِ این نوکر کن بر سـر سـفـرۀ تو آمـدهام، سـفـره گـشـا بیـن خـوبانِ درت جـای مرا گـسـتر کن آمدم تـوبه کـنم، قـول دهـم، خـوب شوم توبـهام را بپـذیـر، حرف مـرا بـاور کن کوچکم محضر تو، ای تو بزرگِ همگان من نه اصلاً؛ نظـرم حـقِ یلِ خـیـبر کن به بزرگیِ عـلی دستِ مَنِ کـوچک گیر قـلب من را حـرم فـاطـمه و حـیـدر کن علی و فاطـمه بر روی حسین حسّاسـند نظری بر مَنِ نوکـر، به شَهِ بیسـر کن زخمی اُفتاده به گودال و تنش در خون است شمر صرف نظر از دشنه و از خنجر کن خواهرش آمده از تل، نَبُر از شَه سر را رحم برقلبِ پُر از خونِ چنین خواهر کن
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
چـشمـم از آسـتانت غیر از کـرم ندیده ای آیـۀ مـحـبت، از تـو به مـا رسـیـده از خـانۀ کـریـمان خـالی نـرفـته دستی سـائل نـشد پـشـیـمـان از مـنّت کـشـیده خـیری اگر رسیـده، از جـانب تو بوده برگـشـته خـانۀ تو، از خـلق دل بُـریده دست از تو برندارد حق دارد آن کسی که از چشمۀ عنایت یک جرعه می چشیده جاماندهها غریبند، گاهی نگاه بد نیست گریهست کار و بارش چشم حرم ندیده کـرب وبـلای ما را دست رقـیـه دادند باید بگـیـرم امـضا از کـودکی خـمـیده با قطرههای اشکت حاجت بگـیر سائل از کـودکی که جان داد پای سر بـریده
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
با خود درون آینهها گـفت و گوت بود دیـدار خـود در آیـنـه راز مگـوت بود هیهات از سکوت و هیاهوی بیصدات فریاد از این صدا که پُر از های و هوت بود! در انـعـکـاس روی تو آدم جـمـیـل شد هستی دچار حیرت از این رنگ و بوت بود خور در خور جمال تو آئینهای نداشت مهـتاب محو صورت آئیـنه خـوت بود هفت آسمان به گرد وجود تو در طواف خـلـقت نـمی ز قـطرۀ آب وضوت بود مست از بـلای بادۀ اعـلای دوست شد هر دیدهای که محـو تماشای روت بود جـان جـرعـهای ابـد زده از بــادۀ ازل سرمست از آن بلی، همه در جستجوت بود! آدم میان آب و گل از دل خـبر نداشت امـا گِـلـش بـر آمـده از آبــروت بــود! تن پوشهای ز وحدت و کثرت به تن نمود پود دلـش سرشته به هر تار موت بود جان دید بیجمال تو، جنّت جهنم است زیرا که قوت خوان دلش لایـموت بود از حکـم دوست آدم و ابلـیس سر زدند عصیان این و آن؛ همه باد و بروت بود او را ز خویش راندی و خواندی مرا به عشق پیوند عـشق پاک به خاک آرزوت بود یـارا شـمـیـم نـام تو ما را فـرا کـشـیـد این راه اگر خطاست، سزامان " هبوط" بود
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
زبان برای بیان از تو گرچه الکـن بود سکـوتِ آیـنـهها محـو از تو گـفتن بود! به جستجـوی تو از خود چه دور افتادم و آیـه آیـه وجـود تـو در خـودِ من بـود تو خود حکایت خود کن که وصف ما ز جمال دُرّ خـیـال به مـژگـان لال سـفـتـن بود! سکـوت واژه چنان میزند تو را فریاد که گوش گنگ دهان، چارهاش شنفتن بود مرا به حاشـیه میرانی ای نگـاه حقـیر وگـرنه بطـن جهـان، اوّلـم نـشیـمن بود مگر عنایت بیچون دوست گیرد دست که بیتو دست دلم روی دوش دشمن بود به جـان بـاورم افـتـاده مـوریـانـۀ شـک که سقف سست یقـینم ستاده بر ظنّ بود کلام سرد خـزان میوزد به بـاغ، ارنه ز اشـتـیاق تو، تـقـدیر گل شکـفـتن بود تو گـنگ ماندی و باغ از بهار میگوید پس از تلاوت باران چه جای خفتن بود؟! شیارهای تن خاک، چاک از مرگ است چه جای خاک ز پای مغاک، رفتن بود؟! به آیـههـای زمـیـنـی دوبـاره دقـت کـن جهان ز لیلة الاسرای عشق روشن بود
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیه السلام
مرا به ابـر، به باران، به آفـتاب ببخش مرا به مـاهی لـرزان کـنار آب ببخـش دلــم زبــانـهٔ آتـش، دلــم خــرابـهٔ شــام مرا به خاطـر این خـانهٔ خـراب ببخش ببین! خرابی من از حساب بیرون است مرا بگیر در آغوش و بیحساب ببخش تمام عمر حواست به حال و روزم بود تمام عمر خودم را زدم به خواب، ببخش اگـر شـکــسـتـه پـر و روسـیـاه آمـدهام مرا به نـور حـسیـن بن آفـتـاب ببخـش حسین گفتم و گفتی حسین عشق من است مرا به عـشـق عـزیز ابـوتـراب ببخش همیشه جانب او گفتم «السلام علیک« مـرا به لطف فـراوان آن جـناب ببخش شـنـیـدهام که تو با کـودکان رفـیقتـری مرا به گـریهٔ شیرخـوارهٔ ربـاب ببخش
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم چه شعبانالمعظم، چه محرّم دوستت دارم دلم با عشق، خویشاوندی دیرینهای دارد از آغاز جهان، از عهد آدم دوستت دارم وضوی گریه میگیرم در استغفار و میریزم به پایت جان که ای جانان دمادم دوستت دارم برای این دل بیچاره همدم، عاشقت هستم برای زخمهای سینه مرهم، دوستت دارم نگو از چشمت افتادم؛ نگر من چشم در راهم که از تو بشنوم یکبار من هم دوستت دارم خودم را بین آغوش تو میبینم شبیه حُر که با اشک خودش میگفت نمنم دوستت دارم در این دنیا نبردی آبرویم را در آن دنیا چه خواهی کرد؟! من در هر دو عالم دوستت دارم مرا حتی اگر در آتش خشمت بسوزانی زنم فـریاد در بـین جهـنّم دوستت دارم دل دلواپسی دارم، دلی از غصهها سرشار ولی «یا کاشف الهَم کاشف الغم» دوستت دارم فراز آخر شعر است و یک اقرار بیپایان مرا بسیار میخواهی و من کم دوستت دارم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟ رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟ مینهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا راه باریک است و شب تاریک، پیش خود مگر با فروغ نور آن روی چو ماه آری مرا رحمتی داری، که بر ذرّات عالم تافتهست با چنان رحمت عجب گر در گناه آری مرا خاطرم تیرهست و تدبیرم کژ و کارم تباه با چنین سرمایه کی در پیشگاه آری مرا؟
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضۀ حضرت علی اکبر علیهالسلام
هـمینکه نـالـه زدم عـفّـوکَ دلم وا شد نیـایـش تو دلِ مـرده را مـسـیـحـا شـد بـرای آخــرتــم تــوشـهای نـدارم مـن چگـونه دستِ تـهـی میشود مـهـیا شد
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بـاری نـدارد عـمـرم، استغـفـار دارد بسکـه گـنـه کـاریام اسـتـمـرار دارد آن روسـیـاهـم که شده مـغـرورِ دنـیـا هم صحـبـتی با تو بـرایش عـار دارد آتـش کـجـا و خـانـۀ نـامـوسِ حـیــدر خـیـلی شـکـایت از در و دیـوار دارد
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیهالسلام
آمـدم تا از گـناهـم پـرده بـردارم خـدا کوله بارم معصیت یعنی گرفتارم خدا با تـمام روسـیاهی دوسـتت دارم خـدا بازهم من آمدم با کـوله باری از گـناه آمدم با اشـک با درد دل و روی سیاه جنس بیارزش شده در بین بازارم خدا خوانـدمت در ابـتدا و انتهای هر اذان اشهـد انّ شریکی نیست با تو در اذان انتهـای نـامه با امضا خـریـدارم، خدا با گناهانم دل از رزق عبادت دور شد چشمم از فرط تباهی تار شد تا کور شد من به اشک روضهاش خیلی بدهکارم خدا روضه گفتم قامت ابیات خم شد دال شد هرچه شد بعد از علمدارش در آن گودال شد گریه کردم غصه خوردم وا شد افطارم خدا
: امتیاز
|
مناجات با خداوند و روضه سیدالشهدا علیه السلام
مـویم سـفـید گـشـته و رویـم سـیاه شد رویم سـیاه هر چه که شد از گـناه شد سـرمـایـۀ جـوانـیام ارزان فـروخـتـم طی شد جـوانی من و عـمرم تـباه شد تو اخـتیار دادی و گـفتی که بنده باش صد حیف از این اراده که خرج گناه شد یک بار هـم شـده بـزنـم امـتحـان بکن شاید گدای شب به شبت سر به راه شد رویی برای توبه نماندهاست ای کریم امــا دوبــاره ذکــر لـبــم یـا اِلٰــه شــد لطف تو بود، فاطـمه ما را قبول کرد اشکم هـمیشه خـرج مصیبات شاه شد این جـمله را به نیت روضه نوشـتهام آقـا کـه رفـت، زیـنب او بـیپـنـاه شـد اهل زمـین و اهل سـمـا نـاله میزدند شمـر لـعـین که واردِ در قـتـلگـاه شـد وای از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم بعد از غـروب نیت شان خـیمه گاه شد یک سو سنان و یک طرف دشت، حرمله زینب مـیـان قـائـلـه بیتـکـیـهگـاه شـد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
از خطا هر لحظه سنگین کرده بار خویش را خرج دنیا میکنم دار و ندار خویش را بر زبانم ذکر تـوبه در دلـم شوق گـناه با که گویم این دوگانه حال زار خویش را
: امتیاز
|